شماره ٧: از دور بديدم آن پرى را
غزلستان ::
انوری ابیوردی ::
غزلیات
از دور بديدم آن پرى را
آن رشک بتان آزرى را
در مغرب زلف عرض داده
صد قافله ماه و مشترى را
بر گوشه عارض چو کافور
برهم زده زلف عنبرى را
جزعش به کرشمه درنوشته
صد تخته تازه کافرى را
لعلش به ستيزه در نموده
صد معجزه پيمبرى را
تير مژه بر کمان ابرو
برکرده عتاب و داورى را
بر دامن هجر و وصل بسته
بدبختى و نيک اخترى را
ترسان ترسان به طنز گفتم
آن مايه حسن و دلبرى را
کز بهر خداى را کرايي؟
گفتا به خدا که انورى را
نظرات نوشته شده