شماره ٨٠: روى تو آرام دلها مى برد

غزلستان :: انوری ابیوردی :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
روى تو آرام دلها مى برد
زلف تو زنهار جانها مى خورد
تا برآمد فتنه زلف و رخت
عافيت را کس به کس مى نشمرد
منهى عشق به دست رنگ و بوى
راز دلها را به درها مى برد
وقت باشد بر سر بازار عشق
کز تو يک غم دل به صد جان مى خرد
بر سر کوى غمت چون دور چرخ
پاى کس جز بر سر خود نسپرد
هست دل در پرده وصل لبت
لاجرم زلف تو پرده اش مى درد
پاى در وصل لبت نتوان نهاد
تا سر زلف تو در سر ناورد
گويمت وصلى مرا گويى که صبر
تا دلم آن را طريقى بنگرد
جمله در انديشه سازى کار وصل
تا تو بنديشى جهان مى بگذرد
وعده را بر در مزن چندين به عذر
زندگانى را نگر چون مى برد
گويى از من بگزران اى انورى
چون کنم مى نگزرد مى نگزرد



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید