شماره ١٣٧: من آن نيم که مرا بى تو جان تواند بود

غزلستان :: انوری ابیوردی :: غزلیات

افزودن به مورد علاقه ها
من آن نيم که مرا بى تو جان تواند بود
دل زمانه و برگ جهان تواند بود
نهان شد از من بيچاره راز محنت تو
قضاى بد ز همه کس نهان تواند برد
خوش آنکه گويى چونى همى توانى نه
در اين چنين سر و توشم توان تواند بود
اگر ز حال منت نيست هيچ گونه خبر
که حال من ز غمت بر چه سان تواند بود
چرا اگر به همه عمر ناله اى شنوى
به طعنه گويى کار فلان تواند بود
جفا مکن چه کنى بس که در ممالک حسن
برات عهد و وفا ناروان تواند بود
در اين زمانه هر آوازه کز وفا فکنند
همه صداى خم آسمان تواند بود
اگر ز عهد و وفا هيچ ممکنست نشان
در اين جهان چو نيابى در آن تواند بود



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید