تا نپندارى که دستان مى کنم
اينکه از دست تو افغان مى کنم
کارم از هجران به جان آورده اى
جان خوشست اين ناخوشى زان مى کنم
دوستى گويى نه از دل مى کنى
راست مى گويى که از جان مى کنم
نفى تهمت را اگر دشوار عشق
پيش هرکس بر دل آسان مى کنم
بى لب و دندان شيرين تو صبر
از بن سى و دو دندان مى کنم
بر من از خورشيد هم پيداترست
کان به گل خورشيد پنهان مى کنم
دامن از من درمکش تا هر دمت
رشوتى نو در گريبان مى کنم
زر ندارم ليکن از درياى طبع
هر زمانت گوهرافشان مى کنم
اهل شو در عشق تا چون انوريت
جلوه اهل خراسان مى کنم