بناميزد به چشم من چنانى
که نيکوتر ز ماه آسمانى
اگر چون ديده ودل بوديم دى
بيا کامروز چون جان جهانى
به يک دل وصلت ارزانم برآمد
چه مى گويم به صد جان رايگانى
اگر با من نيى بى تو نيم من
عجب هم در ميان هم بر کرانى
خيالت رنجه گردد گه گه آخر
تو نيز اين ماه گر خواهى توانى
ترا بر من به دل باشد که يارم
مرا از تو گذر نبود که جانى
من از تو روى برگشتن ندانم
تو گر برگردى از من آن تو دانى