دردى که بافسانه و افسون رود از دل
صد شعبده انگيز که بيرون رود از دل
ممنونم از اين شيوه که هر جور که کردى
انديشه نکردى که مرا چون رود از دل
ديگر نکنم دست زد بلهوسان ميل
گر آرزوى ملک فريدون رود از دل
آن به که بدل ره ندهم روز سلامت
آنها که در آشوب شبيخون رود از دل
از بس که دل سوخته ام تشنه صلحست
هر جور که فردا کنى اکنون رود از دل
عرفى ره مجنون مرو اين درد نه درديست
کز بيهده گرديدن هامون رود از دل