خانه زاد محنتيم آسودگى کم ديده ايم
آنچه غير ، از زخم بيند ما زمرهم ديده ايم
هر کس از آئينه بيند جمال کار خويش
ما فروغ کار در پيشانى غم ديده ايم
زان خريداريم در هنکامه اهل فنا
کين جماعت را بهر ملکى مسلم ديده ايم
طعن بى توفيقى اى زهاد رندان را بس است
چرب دستيهاى توفيق شما هم ديده ايم
خوب و زشت مردم بيگانه نشاسيم ما
زشتئى در بى نيازيهاى محرم ديده ايم
تا رضا در ديده ما کحل همت کرده است
طيلسان بخل را برفرق حاتم ديده ايم
مطلب ار عشق است برهان حکيمان کوته است
اى بسا بونصر و افلاطون که ملزم ديده ايم
ديده ايم از نظم عرفى فيض اعجاز مسيح
طبع معنى زاش هم بر قلب مريم ديده ايم