يک حقيقت هست ما را در نظر
اين حقيقت در حقايق مى نگر
هم حقيقت هم حقايق آن توئى
با خودآ گر زانکه هستى باخبر
اصل و فرع عالمى اى نور چشم
حق طلب فرما و از خود درگذر
چون يکى اندر يکى باشد يکى
آن يکى در عين اعيان مى نگر
زر يکى و تنکه زر بى شمار
يک حقيقت صورتش بى حد و مر
آفتابى تافته بر آينه
گشته پيدا فتنه دور قمر
بگذر از مخمورى اى جان عزيز
نعمت الله جو و آنگه باده خور