اگر نه نور او بودى نبودى چشم ما روشن
وگرنه او نمودى رو که بنمودى خدا روشن
به ما آئينه اى بخشيد و روى او در آن پيداست
به ما نورى عطا فرمود از آن شد چشم ما روشن
سخن از دى و از فردا مگو، امروز خود فردا،
خوشى بر چشم ما بنشين به بينش حاليا روشن
شب تاريک هجرانش به روز آور که وصل او
شبت روشن کند چون روز و سازد کارها روشن
چراغ خلوت ديده ز شمعش گر بر افروزى
ببينى نور چشم ما در آن خلوت سرا روشن
صفا جام مى ما را نمايد ساقى باقى
بگير اين جام مى از ما که تا گردد ترا روشن
دو چشم روشن سيد نمايد نعمت الله را
بنور او توان ديدن جمال کبريا روشن