رحمتى کن بر دل و بر جان من
بوسه اى ده بر لبم جانان من
مو به مو زلفت پريشان کرده اى
کفر زلفت مى برد ايمان من
عشق تو گنجى و دل ويرانه اى
جاى آن گنج اين دل ويران من
صاف درمان گر نباشد فارغم
درد درد دل بود درمان من
پيش تو جان را مجالى هست نيست
جان چه باشد تا بگويم جان من
در خرابات مغان رندان تمام
مى خورند و مى برند فرمان من
مجلس عشق است و ساقى در نظر
نعمت الله مير سرمستان من