دلم بگرفت از اين زهد ريائى
بيا اى ساقى رندان کجايى
به دور چشم مست مى فروشان
ندارم ميل زهد و پارسائى
خرابات است و ما مست خرابيم
چنين مخمور تو آخر چرائى
شراب صاف ما دردى درد است
به ذوقش نوش اگر همدرد مائى
گداى حضرت سلطان ما شو
که يابى پادشاهى زاين گدائى
در آئينه جمال خويش بينم
ز هى خود بينى و هم خودنمائى
به شادى نعمت الله نوش کردم
مى جام عطاياى خدائى