شماره ١٧٢: اى جگر خون کن پوشيده و پيدا چه بلائى

غزلستان :: بيدل دهلوی :: غزليات - بخش نهم

افزودن به مورد علاقه ها
اى جگر خون کن پوشيده و پيدا چه بلائى
جلوهايت همه اينجاست تو بارى بکجائى
تو نگاهى اگرم ديده زند فال تماشا
وگر از تار نفس نغمه تراود تو صدائى
سعى نظاره بسير چمنت داغ تحير
شوخى ناله بانداز قدت محو رسائى
چشم من بى تو طلسمى است بهم بسته ز عالم
اين معماى تحير تو مگر باز گشائى
مقصد بينش اگر حيرت ديدار تو باشد
از چه خودبين نشود کس که تو در کسوت مائى
بى ادب بس که براه طلبت راه گشودم
ميزند آبله ام از سر عبرت کف پائى
ظائر نامه بر شوقم و پرواز ندارم
چقدر آب کنم دل که شود ناله هوائى
بست زير فلک آزادگيم نقش فشردن
ناله در کوچه نى شد گره از تنگ فضائى
خنده عمريست نمى آيدم از کلفت هستى
حاصلى نيست در اينجا تو هم اى گريه نيائى
دل ز نيرنگ تو خون شد خرد آشفت و جنون شد
اى جهان شوخى رنگ تو تو بى رنگ چرائى
دل (بيدل) نکند قطع تعلق ز خيالت
حيرت و آينه را نيست ز هم رنگ جدائى



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید