خوش آن شبى که ز رويش نقاب برخيزد
گشاده روى سحرگه ز خواب برخيزد
على الصباح نشيند چو مه به مجلس مى
شبانه با رخ چون آفتاب برخيزد
ز تاب مى گل رويش چنان برافروزد
که سنبل سر زلفش ز تاب برخيزد
بياد آن مه خرگه نشين چو بارم اشگ
به شکل خوى که از آن صد حباب برخيزد
شبى بود که چو از خواب ديده بگشايم
به ديده ام تو نشينى و خواب برخيزد
بهر زمين که خرامى چو آهوى مشگين
ز خاک رايحه مشگ ناب برخيزد
چو محتشم ز دل گرم اگر برآرم آه
ز دود آن همه بوى کباب برخيزد