تا کى بدرت آيم و ديدار نبينم؟
صد بار ترا جويم و يک بار نبينم؟
گويا حرم کوى تو کعبه است و در آنجا
هر چند روم جز در و ديوار نبينم؟
دانى که: مرا بزمگه عيش کدامست؟
جايى که ترا بينم و اغيار نبينم؟
يارب، چه شود گر من بيدل بهمه عمر
يک بار ترا بر سر بازار نبينم؟
امروز درين شهر دلى نيست، که او را
در دام بلاى تو گرفتار نبينم
او مى رود و جمع رقيبان ز قفايش
تا شيوه آن قامت و رفتار نبينم
خورشيد لطافت رخ يارست، هلالى
آن روز مبادا که رخ يار نبينم!