عيد شد، بخرام، تا مدهوش و حيرانت شوم
خنجر عاشق کشى برکش، که قربانت شوم
قتل عاشق را مناسب نيست شمشير اجل
سوى من بين تا هلاک تير مژگانت شوم
شد تن خاکى غبار و بر سر راهت نشست
عزم جولان کن! که خيزم، خاک ميدانت شوم
جلوه اى بنما و جولان ده سمند ناز را
تا خراب جلوه و مدهوش جولانت شوم
مدتى شد سرفراز بزم وصلت بوده ام
بعد ازين مگذار تا پامال هجرانت شوم
گوشه چشمي، که دل را جمع سازم اندکى
تا بکى آشفته زلف پريشانت شوم؟
چون هلالى سنگ طفلان مى خورم در کوى تو
من سگ کويم، چه حد آنکه مهمانت شوم؟