دفتر دوم از مثنوی

غزلستان :: مولوی :: مثنوی معنوی
مشاهده برنامه «مثنوی معنوی» در فروشگاه اپل


افزودن به مورد علاقه ها
محتسب در نيم شب جايى رسيد
در بن ديوار مستى خفته ديد
گفت هى مستى چه خوردستى بگو
گفت ازين خوردم که هست اندر سبو
گفت آخر در سبو واگو که چيست
گفت از آنک خورده‌ام گفت اين خفيست
گفت آنچ خورده‌اى آن چيست آن
گفت آنک در سبو مخفيست آن
دور مي‌شد اين سال و اين جواب
ماند چون خر محتسب اندر خلاب
گفت او را محتسب هين آه کن
مست هوهو کرد هنگام سخن
گفت گفتم آه کن هو مي‌کنى
گفت من شاد و تو از غم منحنى
آه از درد و غم و بيداديست
هوى هوى مي‌خوران از شاديست
محتسب گفت اين ندانم خيز خيز
معرفت متراش و بگذار اين ستيز
گفت رو تو از کجا من از کجا
گفت مستى خيز تا زندان بيا
گفت مست اى محتسب بگذار و رو
از برهنه کى توان بردن گرو
گر مرا خود قوت رفتن بدى
خانه‌ى خود رفتمى وين کى شدى
من اگر با عقل و با امکانمى
همچو شيخان بر سر دکانمى



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید