دفتر سیم از کتاب مثنوی

غزلستان :: مولوی :: مثنوی معنوی
مشاهده برنامه «مثنوی معنوی» در فروشگاه اپل


افزودن به مورد علاقه ها
آن زنى هر سال زاييدى پسر
بيش از شش مه نبودى عمرور
ياسه مه يا چار مه گشتى تباه
ناله کرد آن زن که افغان اى اله
نه مهم بارست و سه ماهم فرح
نعمتم زوتر رو از قوس قزح
پيش مردان خدا کردى نفير
زين شکايت آن زن از درد نذير
بيست فرزند اين‌چنين در گور رفت
آتشى در جانشان افتاد تفت
تا شبى بنمود او را جنتى
باقيى سبزى خوشى بى ضنتى
باغ گفتم نعمت بي‌کيف را
کاصل نعمتهاست و مجمع باغها
ورنه لا عين رات چه جاى باغ
گفت نور غيب را يزدان چراغ
مثل نبود آن مثال آن بود
تا برد بوى آنک او حيران بود
حاصل آن زن ديد آن را مست شد
زان تجلى آن ضعيف از دست شد
ديد در قصرى نبشته نام خويش
آن خود دانستش آن محبوب‌کيش
بعد از آن گفتند کين نعمت وراست
کو بجان بازى بجز صادق نخاست
خدمت بسيار مي‌بايست کرد
مر ترا تا بر خورى زين چاشت‌خورد
چون تو کاهل بودى اندر التجا
آن مصيبتها عوض دادت خدا
گفت يا رب تا به صد سال و فزون
اين چنينم ده بريز از من تو خون
اندر آن باغ او چو آمد پيش پيش
ديد در وى جمله فرزندان خويش
گفت از من کم شد از تو گم نشد
بى دو چشم غيب کس مردم نشد
تو نکردى فصد و از بينى دويد
خون افزون تا ز تب جانت رهيد
مغز هر ميوه بهست از پوستش
پوست دان تن را و مغز آن دوستش
مغز نغزى دارد آخر آدمى
يکدمى آن را طلب گر زان دمى



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید