دفتر چهارم هم از مثنوی

غزلستان :: مولوی :: مثنوی معنوی
مشاهده برنامه «مثنوی معنوی» در فروشگاه اپل


افزودن به مورد علاقه ها
آن يکى واعظ چو بر تخت آمدى
قاطعان راه را داعى شدى
دست برمي‌داشت يا رب رحم ران
بر بدان و مفسدان و طاغيان
بر همه تسخرکنان اهل خير
برهمه کافردلان و اهل دير
مي‌نکردى او دعا بر اصفيا
مي‌نکردى جز خبيثان را دعا
مر ورا گفتند کين معهود نيست
دعوت اهل ضلالت جود نيست
گفت نيکويى ازينها ديده‌ام
من دعاشان زين سبب بگزيده‌ام
خبث و ظلم و جور چندان ساختند
که مرا از شر به خير انداختند
هر گهى که رو به دنيا کردمى
من ازيشان زخم و ضربت خوردمى
کردمى از زخم آن جانب پناه
باز آوردندمى گرگان به راه
چون سبب‌ساز صلاح من شدند
پس دعاشان بر منست اى هوشمند
بنده مي‌نالد به حق از درد و نيش
صد شکايت مي‌کند از رنج خويش
حق همى گويد که آخر رنج و درد
مر ترا لابه کنان و راست کرد
اين گله زان نعمتى کن کت زند
از در ما دور و مطرودت کند
در حقيقت هر عدو داروى تست
کيميا و نافع و دلجوى تست
که ازو اندر گريزى در خلا
استعانت جويى از لطف خدا
در حقيقت دوستانت دشمن‌اند
که ز حضرت دور و مشغولت کنند
هست حيوانى که نامش اشغرست
او به زخم چوب زفت و لمترست
تا که چوبش مي‌زنى به مي‌شود
او ز زخم چوب فربه مي‌شود
نفس ممن اشغرى آمد يقين
کو به زخم رنج زفتست و سمين
زين سبب بر انبيا رنج و شکست
از همه خلق جهان افزونترست
تا ز جانها جانشان شد زفت‌تر
که نديدند آن بلا قوم دگر
پوست از دارو بلاکش مي‌شود
چون اديم طايفى خوش مي‌شود
ورنه تلخ و تيز ماليدى درو
گنده گشتى ناخوش و ناپاک بو
آدمى را پوست نامدبوغ دان
از رطوبتها شده زشت و گران
تلخ و تيز و مالش بسيار ده
تا شود پاک و لطيف و با فره
ور نمي‌توانى رضا ده اى عيار
گر خدا رنجت دهد بي‌اختيار
که بلاى دوست تطهير شماست
علم او بالاى تدبير شماست
چون صفا بيند بلا شيرين شود
خوش شود دارو چو صحت‌بين شود
برد بيند خويش را در عين مات
پس بگويد اقتلونى يا ثقات
اين عوان در حق غيرى سود شد
ليک اندر حق خود مردود شد
رحم ايمانى ازو ببريده شد
کين شيطانى برو پيچيده شد
کارگاه خشم گشت و کين‌ورى
کينه دان اصل ضلال و کافرى



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید