دفتر چهارم هم از مثنوی

غزلستان :: مولوی :: مثنوی معنوی
مشاهده برنامه «مثنوی معنوی» در فروشگاه اپل


افزودن به مورد علاقه ها
گفت عبدالله شيخ مغربى
شصت سال از شب نديدم من شبى
من نديدم ظلمتى در شصت سال
نه به روز و نه به شب نه ز اعتلال
صوفيان گفتند صدق قال او
شب همي‌رفتيم در دنبال او
در بيابانهاى پر از خار و گو
او چو ماه بدر ما را پيش‌رو
روى پس ناکرده مي‌گفتى به شب
هين گو آمد ميل کن در سوى چپ
باز گفتى بعد يک دم سوى راست
ميل کن زيرا که خارى پيش پاست
روز گشتى پاش را ما پاي‌بوس
گشته و پايش چو پاهاى عروس
نه ز خاک و نه ز گل بر وى اثر
نه از خراش خار و آسيب حجر
مغربى را مشرقى کرده خداى
کرده مغرب را چو مشرق نورزاى
نور اين شمس شموسى فارس است
روز خاص و عام را او حارس است
چون نباشد حارس آن نور مجيد
که هزاران آفتاب آرد پديد
تو به نور او همى رو در امان
در ميان اژدها و کزدمان
پيش پيشت مي‌رود آن نور پاک
مي‌کند هر ره‌زنى را چاک‌چاک
يوم لا يخزى النبى راست دان
نور يسعى بين ايديهم بخوان
گرچه گردد در قيامت آن فزون
از خدا اينجا بخواهيد آزمون
کو ببخشد هم به ميغ و هم به ماغ
نور جان والله اعلم بالبلاغ



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید