دفتر چهارم هم از مثنوی

غزلستان :: مولوی :: مثنوی معنوی
مشاهده برنامه «مثنوی معنوی» در فروشگاه اپل


افزودن به مورد علاقه ها
بو مسيلم گفت خود من احمدم
دين احمد را به فن برهم زدم
بو مسيلم را بگو کم کن بطر
غره‌ى اول مشو آخر نگر
اين قلاوزى مکن از حرص جمع
پس‌روى کن تا رود در پيش شمع
شمع مقصد را نمايد هم‌چو ماه
کين طرف دانه‌ست يا خود دامگاه
گر بخواهى ور نخواهى با چراغ
ديده گردد نقش باز و نقش زاغ
ورنه اين زاغان دغل افروختند
بانگ بازان سپيد آموختند
بانگ هدهد گر بياموزد فتى
راز هدهد کو و پيغام سبا
بانگ بر رسته ز بر بسته بدان
تاج شاهان را ز تاج هدهدان
حرف درويشان و نکته‌ى عارفان
بسته‌اند اين بي‌حيايان بر زبان
هر هلاک امت پيشين که بود
زانک چندل را گمان بردند عود
بودشان تمييز کان مظهر کند
ليک حرص و آز کور و کر کند
کورى کوران ز رحمت دور نيست
کورى حرص است که آن معذور نيست
چارميخ شه ز رحمت دور نى
چار ميخ حاسدى مغفور نى
ماهيا آخر نگر بنگر بشست
بدگلويى چشم آخربينت بست
با دو ديده اول و آخر ببين
هين مباش اعور چو ابليس لعين
اعور آن باشد که حالى ديد و بس
چون بهايم بي‌خبر از بازپس
چون دو چشم گاو در جرم تلف
هم‌چو يک چشمست کش نبود شرف
نصف قيمت ارزد آن دو چشم او
که دو چشمش راست مسند چشم تو
ور کنى يک چشم آدم‌زاده‌اى
نصف قيمت لايقست از جاده‌اى
زانک چشم آدمى تنها به خود
بى دو چشم يار کارى مي‌کند
چشم خر چون اولش بى آخرست
گر دو چشمش هست حکمش اعورست
اين سخن پايان ندارد وان خفيف
مي‌نويسد رقعه در طمع رغيف



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید