دفتر چهارم هم از مثنوی

غزلستان :: مولوی :: مثنوی معنوی
مشاهده برنامه «مثنوی معنوی» در فروشگاه اپل


افزودن به مورد علاقه ها
در حضور مصطفاى قندخو
چون ز حد برد آن عرب از گفت و گو
آن شه والنجم و سلطان عبس
لب گزيد آن سرد دم را گفت بس
دست مي‌زند بهر منعش بر دهان
چند گويى پيش داناى نهان
پيش بينا برده‌اى سرگين خشک
که بخر اين را به جاى ناف مشک
بعر را اى گنده‌مغز گنده‌مخ
زير بينى بنهى و گويى که اخ
اخ اخى برداشتى اى گيج گاج
تا که کالاى بدت يابد رواج
تا فريبى آن مشام پاک را
آن چريده‌ى گلشن افلاک را
حلم او خود را اگر چه گول ساخت
خويشتن را اندکى بايد شناخت
ديگ را گر باز ماند امشب دهن
گربه را هم شرم بايد داشتن
خويشتن گر خفته کرد آن خوب فر
سخت بيدارست دستارش مبر
چند گويى اى لجوج بي‌صفا
اين فسون ديو پيش مصطفى
صد هزاران حلم دارند اين گروه
هر يکى حلمى از آنها صد چو کوه
حلمشان بيدار را ابله کند
زيرک صد چشم را گمره کند
حلمشان هم‌چون شراب خوب نغز
نغز نغزک بر رود بالاى مغز
مست را بين زان شراب پرشگفت
هم‌چو فرزين مست کژ رفتن گرفت
مرد برنا زان شراب زودگير
در ميان راه مي‌افتد چو پير
خاصه اين باده که از خم بلى است
نه ميى که مستى او يکشبيست
آنک آن اصحاب کهف از نقل و نقل
سيصد و نه سال گم کردند عقل
زان زنان مصر جامى خورده‌اند
دستها را شرحه شرحه کرده‌اند
ساحران هم سکر موسى داشتند
دار را دلدار مي‌انگاشتند
جعفر طيار زان مى بود مست
زان گرو مي‌کرد بي‌خود پا و دست



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید