دفتر چهارم هم از مثنوی

غزلستان :: مولوی :: مثنوی معنوی
مشاهده برنامه «مثنوی معنوی» در فروشگاه اپل


افزودن به مورد علاقه ها
آن يکى آمد زمين را مي‌شکافت
ابلهى فرياد کرد و بر نتافت
کين زمين را از چه ويران مي‌کنى
مي‌شکافى و پريشان مي‌کنى
گفت اى ابله برو و بر من مران
تو عمارت از خرابى باز دان
کى شود گلزار و گندم‌زار اين
تا نگردد زشت و ويران اين زمين
کى شود بستان و کشت و برگ و بر
تا نگردد نظم او زير و زبر
تا بنشکافى به نشتر ريش چغز
کى شود نيکو و کى گرديد نغز
تا نشويد خلطهاات از دوا
کى رود شورش کجا آيد شفا
پاره پاره کرده درزى جامه را
کس زند آن درزى علامه را
که چرا اين اطلس بگزيده را
بردريدى چه کنم بدريده را
هر بناى کهنه که آبادان کنند
نه که اول کهنه را ويران کنند
هم‌چنين نجار و حداد و قصاب
هستشان پيش از عمارتها خراب
آن هليله و آن بليله کوفتن
زان تلف گردند معمورى تن
تا نکوبى گندم اندر آسيا
کى شود آراسته زان خوان ما
آن تقاضا کرد آن نان و نمک
که ز شستت وا رهانم اى سمک
گر پذيرى پند موسى وا رهى
از چنين شست بد نامنتهى
بس که خود را کرده‌اى بنده‌ى هوا
کرمکى را کرده‌اى تو اژدها
اژدها را اژدها آورده‌ام
تا با صلاح آورم من دم به دم
تا دم آن از دم اين بشکند
مار من آن اژدها را بر کند
گر رضا دادى رهيدى از دو مار
ورنه از جانت برآرد آن دمار
گفت الحق سخت استا جادوى
که در افکندى به مکر اينجا دوى
خلق يک‌دل را تو کردى دو گروه
جادوى رخنه کند در سنگ و کوه
گفت هستم غرق پيغام خدا
جادوى کى ديد با نام خدا
غفلت و کفرست مايه‌ى جادوى
مشعله‌ى دينست جان موسوى
من به جادويان چه مانم اى وقيح
کز دمم پر رشک مي‌گردد مسيح
من به جادويان چه مانم اى جنب
که ز جانم نور مي‌گيرد کتب
چون تو با پر هوا بر مي‌پرى
لاجرم بر من گمان آن مي‌برى
هر کرا افعال دام و دد بود
بر کريمانش گمان بد بود
چون تو جزو عالمى هر چون بوى
کل را بر وصف خود بينى سوى
گر تو برگردى و بر گردد سرت
خانه را گردنده بيند منظرت
ور تو در کشتى روى بر يم روان
ساحل يم را همى بينى دوان
گر تو باشى تنگ‌دل از ملحمه
تنگ بينى جمله دنيا را همه
ور تو خوش باشى به کام دوستان
اين جهان بنمايدت چون گلستان
اى بسا کس رفته تا شام و عراق
او نديده هيچ جز کفر و نفاق
وى بسا کس رفته تا هند و هرى
او نديده جز مگر بيع و شرى
وى بسا کس رفته ترکستان و چين
او نديده هيچ جز مکر و کمين
چون ندارد مدرکى جز رنگ و بو
جمله‌ى اقليمها را گو بجو
گاو در بغداد آيد ناگهان
بگذرد او زين سران تا آن سران
از همه عيش و خوشيها و مزه
او نبيند جز که قشر خربزه
که بود افتاده بر ره يا حشيش
لايق سيران گاوى يا خريش
خشک بر ميخ طبيعت چون قديد
بسته‌ى اسباب جانش لا يزيد
وان فضاى خرق اسباب و علل
هست ارض الله اى صدر اجل
هر زمان مبدل شود چون نقش جان
نو به نو بيند جهانى در عيان
گر بود فردوس و انهار بهشت
چون فسرده‌ى يک صفت شد گشت زشت



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید