اين سخن پايان ندارد آن عرب
ماند از الطاف آن شه در عجب
خواست ديوانه شدن عقلش رميد
دست عقل مصطفى بازش کشيد
گفت اين سو آ بيامد آنچنان
که کسى برخيزد از خواب گران
گفت اين سو آ مکن هين با خود آ
که ازين سو هست با تو کارها
آب بر رو زد در آمد در سخن
کاى شهيد حق شهادت عرضه کن
تا گواهى بدهم و بيرون شوم
سيرم از هستى در آن هامون شوم
ما درين دهليز قاضى قضا
بهر دعوى الستيم و بلى
که بلى گفتيم و آن را ز امتحان
فعل و قول ما شهودست و بيان
از چه در دهليز قاضى اى گواه
حبس باشى ده شهادت از پگاه
زان بخواندندت بدينجا تا که تو
آن گواهى بدهى و نارى عتو
از لجاج خويشتن بنشستهاى
اندرين تنگى کف و لب بستهاى
تا بندهى آن گواهى اى شهيد
تو ازين دهليز کى خواهى رهيد
يک زمان کارست بگزار و بتاز
کار کوته را مکن بر خود دراز
خواه در صد سال خواهى يک زمان
اين امانت واگزار و وا رهان