دفتر پنجم از کتاب مولانا قدس الله سره

غزلستان :: مولوی :: مثنوی معنوی
مشاهده برنامه «مثنوی معنوی» در فروشگاه اپل


افزودن به مورد علاقه ها
هم‌چو هاروت و چو ماروت آن دو پاک
بسته‌اند اينجا به چاه سهمناک
عالم سفلى و شهوانى درند
اندرين چه گشته‌اند از جرم‌بند
سحر و ضد سحر را بي‌اختيار
زين دو آموزند نيکان و شرار
ليک اول پند بدهندش که هين
سحر را از ما مياموز و مچين
ما بياموزيم اين سحر اى فلان
از براى ابتلا و امتحان
که امتحان را شرط باشد اختيار
اختيارى نبودت بي‌اقتدار
ميلها هم‌چون سگان خفته‌اند
اندريشان خير و شر بنهفته‌اند
چونک قدرت نيست خفتند اين رده
هم‌چو هيزم‌پاره‌ها و تن‌زده
تا که مردارى در آيد در ميان
نفخ صور حرص کوبد بر سگان
چون در آن کوچه خرى مردار شد
صد سگ خفته بدان بيدار شد
حرصهاى رفته اندر کتم غيب
تاختن آورد سر بر زد ز جيب
موبه موى هر سگى دندان شده
وز براى حيله دم جنبان شده
نيم زيرش حيله بالا آن غضب
چون ضعيف آتش که يابد او حطب
شعله شعله مي‌رسد از لامکان
مي‌رود دود لهب تا آسمان
صد چنين سگ اندرين تن خفته‌اند
چون شکارى نيستشان بنهفته‌اند
يا چو بازانند و ديده دوخته
در حجاب از عشق صيدى سوخته
تا کله بردارد و بيند شکار
آنگهان سازد طواف کوهسار
شهوت رنجور ساکن مي‌بود
خاطر او سوى صحت مي‌رود
چون ببيند نان و سيب و خربزه
در مصاف آيد مزه و خوف بزه
گر بود صبار ديدن سود اوست
آن تهيج طبع سستش را نکوست
ور نباشد صبر پس ناديده به
تير دور اولى ز مرد بي‌زره



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید