دفتر پنجم از کتاب مولانا قدس الله سره

غزلستان :: مولوی :: مثنوی معنوی
مشاهده برنامه «مثنوی معنوی» در فروشگاه اپل


افزودن به مورد علاقه ها
روزها آن آهوى خوش‌ناف نر
در شکنجه بود در اصطبل خر
مضطرب در نزع چون ماهى ز خشک
در يکى حقه معذب پشک و مشک
يک خرش گفتى که ها اين بوالوحوش
طبع شاهان دارد و ميران خموش
وآن دگر تسخر زدى کز جر و مد
گوهر آوردست کى ارزان دهد
وآن خرى گفتى که با اين نازکى
بر سرير شاه شو گو متکى
آن خرى شد تخمه وز خوردن بماند
پس برسم دعوت آهو را بخواند
سر چنين کرد او که نه رو اى فلان
اشتهاام نيست هستم ناتوان
گفت مي‌دانم که نازى مي‌کنى
يا ز ناموس احترازى مي‌کنى
گفت او با خود که آن طعمه‌ى توست
که از آن اجزاى تو زنده و نوست
من اليف مرغزارى بوده‌ام
در زلال و روضه‌ها آسوده‌ام
گر قضا انداخت ما را در عذاب
کى رود آن خو و طبع مستطاب
گر گدا گشتم گدارو کى شوم
ور لباسم کهنه گردد من نوم
سنبل و لاله و سپرغم نيز هم
با هزاران ناز و نفرت خورده‌ام
گفت آرى لاف مي‌زن لاف‌لاف
در غريبى بس توان گفتن گزاف
گفت نافم خود گواهى مي‌دهد
منتى بر عود و عنبر مي‌نهد
ليک آن را کى شنود صاحب‌مشام
بر خر سرگين‌پرست آن شد حرام
خر کميز خر ببويد بر طريق
مشک چون عرضه کنم با اين فريق
بهر اين گفت آن نبى مستجيب
رمز الاسلام في‌الدنيا غريب
زانک خويشانش هم از وى مي‌رمند
گرچه با ذاتش ملايک هم‌دمند
صورتش را جنس مي‌بينند انام
ليک از وى مي‌نيابند آن مشام
هم‌چو شيرى در ميان نقش گاو
دور مي‌بينش ولى او را مکاو
ور بکاوى ترک گاو تن بگو
که بدرد گاو را آن شيرخو
طبع گاوى از سرت بيرون کند
خوى حيوانى ز حيوان بر کند
گاو باشى شير گردى نزد او
گر تو با گاوى خوشى شيرى مجو



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید