دفتر پنجم از کتاب مولانا قدس الله سره

غزلستان :: مولوی :: مثنوی معنوی
مشاهده برنامه «مثنوی معنوی» در فروشگاه اپل


افزودن به مورد علاقه ها
يک جزيره‌ى سبز هست اندر جهان
اندرو گاويست تنها خوش‌دهان
جمله صحرا را چرد او تا به شب
تا شود زفت و عظيم و منتجب
شب ز انديشه که فردا چه خورم
گردد او چون تار مو لاغر ز غم
چون برآيد صبح گردد سبز دشت
تا ميان رسته قصيل سبز و کشت
اندر افتد گاو با جوع البقر
تا به شب آن را چرد او سر به سر
باز زفت و فربه و لمتر شود
آن تنش از پيه و قوت پر شود
باز شب اندر تب افتد از فزع
تا شود لاغر ز خوف منتجع
که چه خواهم خورد فردا وقت خور
سالها اينست کار آن بقر
هيچ ننديشد که چندين سال من
مي‌خورم زين سبزه‌زار و زين چمن
هيچ روزى کم نيامد روزيم
چيست اين ترس و غم و دلسوزيم
باز چون شب مي‌شود آن گاو زفت
مي‌شود لاغر که آوه رزق رفت
نفس آن گاوست و آن دشت اين جهان
کو همى لاغر شود از خوف نان
که چه خواهم خورد مستقبل عجب
لوت فردا از کجا سازم طلب
سالها خوردى و کم نامد ز خور
ترک مستقبل کن و ماضى نگر
لوت و پوت خورده را هم ياد آر
منگر اندر غابر و کم باش زار



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید