دفتر پنجم از کتاب مولانا قدس الله سره

غزلستان :: مولوی :: مثنوی معنوی
مشاهده برنامه «مثنوی معنوی» در فروشگاه اپل


افزودن به مورد علاقه ها
مر مغى را گفت مردى کاى فلان
هين مسلمان شو بباش از ممنان
گفت اگر خواهد خدا ممن شوم
ور فزايد فضل هم موقن شوم
گفت مي‌خواهد خدا ايمان تو
تا رهد از دست دوزخ جان تو
ليک نفس نحس و آن شيطان زشت
مي‌کشندت سوى کفران و کنشت
گفت اى منصف چو ايشان غالب‌اند
يار او باشم که باشد زورمند
يار آن تانم بدن کو غالبست
آن طرف افتم که غالب جاذبست
چون خدا مي‌خواست از من صدق زفت
خواست او چه سود چون پيشش نرفت
نفس و شيطان خواست خود را پيش برد
وآن عنايت قهر گشت و خرد و مرد
تو يکى قصر و سرايى ساختى
اندرو صد نقش خوش افراختى
خواستى مسجد بود آن جاى خير
ديگرى آمد مر آن را ساخت دير
يا تو بافيدى يکى کرباس تا
خوش بسازى بهر پوشيدن قبا
تو قبا مي‌خواستى خصم از نبرد
رغم تو کرباس را شلوار کرد
او زبون شد جرم اين کرباس چيست
آنک او مغلوب غالب نيست کيست
چون کسى بي‌خواست او بر وى براند
خاربن در ملک و خانه‌ى او نشاند
صاحب خانه بدين خوارى بود
که چنين بر وى خلاقت مي‌رود
هم خلق گردم من ار تازه و نوم
چونک يار اين چنين خوارى شوم
چونک خواه نفس آمد مستعان
تسخر آمد ايش شاء الله کان
من اگر ننگ مغان يا کافرم
آن نيم که بر خدا اين ظن برم
که کسى ناخواه او و رغم او
گردد اندر ملکت او حکم جو
ملکت او را فرو گيرد چنين
که نيارد دم زدن دم آفرين
دفع او مي‌خواهد و مي‌بايدش
ديو هر دم غصه مي‌افزايدش
بنده‌ى اين ديو مي‌بايد شدن
چونک غالب اوست در هر انجمن
تا مبادا کين کشد شيطان ز من
پس چه دستم گيرد آنجا ذوالمنن
آنک او خواهد مراد او شود
از کى کار من دگر نيکو شود



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید