دفتر پنجم از کتاب مولانا قدس الله سره

غزلستان :: مولوی :: مثنوی معنوی
مشاهده برنامه «مثنوی معنوی» در فروشگاه اپل


افزودن به مورد علاقه ها
هر دمى فکرى چو مهمان عزيز
آيد اندر سينه‌ات هر روز نيز
فکر را اى جان به جاى شخص دان
زانک شخص از فکر دارد قدر و جان
فکر غم گر راه شادى مي‌زند
کارسازيهاى شادى مي‌کند
خانه مي‌روبد به تندى او ز غير
تا در آيد شادى نو ز اصل خير
مي‌فشاند برگ زرد از شاخ دل
تا برويد برگ سبز متصل
مي‌کند بيخ سرور کهنه را
تا خرامد ذوق نو از ما ورا
غم کند بيخ کژ پوسيده را
تا نمايد بيخ رو پوشيده را
غم ز دل هر چه بريزد يا برد
در عوض حقا که بهتر آورد
خاصه آن را که يقينش باشد اين
که بود غم بنده‌ى اهل يقين
گر ترش‌رويى نيارد ابر و برق
رز بسوزد از تبسمهاى شرق
سعد و نحس اندر دلت مهمان شود
چون ستاره خانه خانه مي‌رود
آن زمان که او مقيم برج تست
باش هم‌چون طالعش شيرين و چست
تا که با مه چون شود او متصل
شکر گويد از تو با سلطان دل
هفت سال ايوب با صبر و رضا
در بلا خوش بود با ضيف خدا
تا چو وا گردد بلاى سخت‌رو
پيش حق گويد به صدگون شکر او
کز محبت با من محبوب کش
رو نکرد ايوب يک لحظه ترش
از وفا و خجلت علم خدا
بود چون شير و عسل او با بلا
فکر در سينه در آيد نو به نو
خند خندان پيش او تو باز رو
که اعذنى خالقى من شره
لا تحرمنى انل من بره
رب اوزعنى لشکر ما ارى
لا تعقب حسرة لى ان مضى
آن ضمير رو ترش را پاس‌دار
آن ترش را چون شکر شيرين شمار
ابر را گر هست ظاهر رو ترش
گلشن آرنده‌ست ابر و شوره‌کش
فکر غم را تو مثال ابر دان
با ترش تو رو ترش کم کن چنان
بوک آن گوهر به دست او بود
جهد کن تا از تو او راضى رود
ور نباشد گوهر و نبود غنى
عادت شيرين خود افزون کنى
جاى ديگر سود دارد عادتت
ناگهان روزى بر آيد حاجتت
فکرتى کز شاديت مانع شود
آن به امر و حکمت صانع شود
تو مخوان دو چار دانگش اى جوان
بوک نجمى باشد و صاحب‌قران
تو مگو فرعيست او را اصل گير
تا بوى پيوسته بر مقصود چير
ور تو آن را فرع گيرى و مضر
چشم تو در اصل باشد منتظر
زهر آمد انتظارش اندر چشش
دايما در مرگ باشى زان روش
اصل دان آن را بگيرش در کنار
بازره دايم ز مرگ انتظار



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید