از بت باخبر من خبری می رسدم
وز لب چون شكر او شكری می رسدم
شكر اندر شكر اندر شكر است
شكری در دهن است و دگری می رسدم
هر دم از گلشن او طرفه گلی می سكلم
هر زمان تازه گل از شاخ تری می رسدم
خیره از عشق ویم كز هوسش هر نفسی
عاشق سوخته خیره سری می رسدم
آن یكی زرد شده كتش او می كشدم
وین دگر هست كه از وی نظری می رسدم
وان دگر بر در آن خانه او بنشسته
كه در ار باز نشد بانگ دری می رسدم
وان یكی بر سر آن خاك سرك بنهاده
كه ز خاكش صفت جانوری می رسدم