بازم زبان شکر به جنبش درآمدست
نيشکر اميد ز باغم بر آمدست
آن دولتى که مى طلبيديم در به در
پرسيده راه خانه و خود بر در آمدست
اى سينه زنگ بسته دلى داشتى کجاست
آيينه ات بيار که روشنگر آمدست
تا بامداد کوس بشارت زديم دوش
غم را ازين شکست که بر لشکر آمدست
از من دهيد مژده به مرغ شکر پرست
کاينک ز راه قافله شکر آمدست
وحشى تو هرگز اينهمه شادى نداشتى
گويا دروغهاى منت باور آمدست