غزلستان
فال حافظ
جستجو
پربینندهترینها
ورود
برای دریافت روزانه فال حافظ روی دکمه زیر کلیک کرده و سپس در کانال یوتیوب غزلستان عضو شوید
مشاهده در یوتیوب
«بهرامشاه» در غزلستان
فردوسی
«بهرامشاه» در شاهنامه فردوسی
چو بهرام در سوک بهرامشاه
چهل روز ننهاد بر سر کلاه
بهشتم شد آیین تخت و کلاه
تو گفتی کمر بست بهرامشاه
خردمند و شایسته بهرامشاه
همی داشت سوک پدر چندگاه
رسیدند نزدیک بهرامشاه
ابا بدره و برده و نیکخواه
بگوی این که گفتی به بهرامشاه
چو پاسخ بجویی نمایدت راه
سراپرده زد راد بهرامشاه
به گرد اندر آمد ز هر سو سپاه
رسیدند نزدیک بهرامشاه
بدیدند زیبا یکی تاج و گاه
چنان کرد کو گفت بهرامشاه
دلش پاک شد توبه کرد از گناه
برو آفرین کرد بهرامشاه
که شادان و خرم بدی سال و ماه
فرود آمد از باره بهرامشاه
همی داشت آن باره لنبک نگاه
فرود آمد از باره بهرامشاه
همی کرد زان بیشه جایی نگاه
ازان پس خروش آمد از جشنگاه
که جاوید ماناد بهرامشاه
شب تیرهگون دوش بهرامشاه
همی آمد از دشت نخچیرگاه
بپرسید مهتر که بهرامشاه
کجا باشد اندر میان سپاه
به برزین چنین گفت کاین هر سه ماه
پسندید چون دید بهرامشاه
بدین باغ بهرامشاه آمدست
نه گردنکشی با سپاه آمدست
اگر نیستی داد بهرامشاه
مر او را کجا ماندی دستگاه
به شهر آید آواز زان جایگاه
به نزدیکی کاخ بهرامشاه
هرانکس که این تازیانه بدید
به بهرامشاه آفرین گسترید
که فر کیان دارد و نور ماه
نماند همی جز به بهرامشاه
چو بهرامشاه این سخنها شنود
پشیمانی آمدش ز اندیشه زود
وزان جستن تیز بهرامشاه
گریزان بشد تازیان با سپاه
پس آگاه آمد به بهرامشاه
که آمد ز چین اندر ایران سپاه
که از جنگ بگریخت بهرامشاه
وزان سوی آذر کشیدست راه
سوی موبدان موبد آمد سپاه
به آگاه بودن ز بهرامشاه
چو نومیدی آمد ز بهرامشاه
کجا رفت با خوارمایه سپاه
چو آگهی آمد به بهرامشاه
که خاقان به مروست و چندان سپاه
که از نزد پیروز بهرامشاه
فرستاده آمد بدین بارگاه
چنین گفت کاین مرد بهرامشاه
بدین زور و این شاخ و این دستگاه
پسانگه بیاید از ایران سپاه
یکی تاجداری چو بهرامشاه
ببود آن شب و بامداد پگاه
فرستاد کس نزد بهرامشاه
یکی نامه نزدیک بهرامشاه
نوشت آن جهاندار با دستگاه
سپینود را گفت بهرامشاه
که دانم که هستی مرا نیکخواه
اگر هرگز از رای بهرامشاه
بپیچیم و داریم بد را نگاه
همی راند منزل به منزل سپاه
چو زان آگهی یافت بهرامشاه
سپارید گنجم به بهرامشاه
همان کشور و تاج و گاه و سپاه
سپینود را جفت بهرامشاه
سپردم بدین نامور پیشگاه
چو باز آمد از راه بهرامشاه
به آرام بنشست بر پیشگاه
که بستد نیایش ز بهرامشاه
که جیحون میانجیست ما را به راه
نشست از بر تخت بهرامشاه
به سر برنهاد آن کیانی کلاه
ابا چند تن رفت لرزان به راه
گریزان شد از بیم بهرامشاه