گر چه از ما واگسستى صحبت ديرينه را
جا مده بارى تو در دل دوستان دينه را
خورد عاشق چيست پيکانهاى زهرآلود هجر
وصل چون يار تو باشد بازجو لوزينه را
بسکه خوشدل با غمم شبهاى درد خويش را
دوست مى دارم چو طفل کور دل آدينه را
محتسب گو تا چو من صوفى رسوا را به شهر
گشت فرمايد به گردن بسته اين پشمينه را
طعنه زد بر بيدلان خسرو که شد زينسان خراب
فرقتت از جان او خوش مى کشد اين کينه را