شماره ٣٥: طاقت دورى نماند عاشق دلتنگ را

غزلستان :: امير خسرو دهلوی :: غزليات - بخش اول

افزودن به مورد علاقه ها
طاقت دورى نماند عاشق دلتنگ را
واگهيى کس نداد، آن پسر شنگ را
گاه خراميدنش يک نظرى هر که ديد
پيش فرامش نکرد آن قد و آن رنگ را
بنده نخواند کنون جز غزل نوخطان
کاب دو چشمم بشست دفتر فرهنگ را
اشک من گوژ پشت ديد گه ناله چرخ
گفت که اى خوش نوا، ترک مکن چنگ را
هست شکسته دلم، خواست شکستن بتر
سخت گره بر مزن گيسوى شبرنگ را
دوش ز ياد رخت اشک جگر سوز من
شد به هوا پر بسوخت، مرغ شب آهنگ را
با دل سنگيت هيچ کرد نيارم همى
گر چه که از تير آه رخنه کنم سنگ را
گر بکنى آشتى جان بفروشم و ليک
تو به بها مى خرى جان کسى جنگ را
در طلبت عاشقان گر قدم از سر کنند
هيچ نپرسند باز منزل و فرسنگ را
خوش پسرا، چشم تست تنگ و من اندر عجب
باز کجا مى کشى اين همه نيرنگ را
گرد جهان شد سمر قصه خسرو و ليک
عشق به صحرا نهاد راز دل تنگ را



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید