شماره ٤٠: ديدم بسى زمانه مردآزماى را

غزلستان :: امير خسرو دهلوی :: غزليات - بخش اول

افزودن به مورد علاقه ها
ديدم بسى زمانه مردآزماى را
سازنده نيست هيچ امير و گداى را
جز باد و دم ترنم اين تنگناى نيست
چون غلغل تهى نفس تنگناى را
چندين مکن دماغ به کافور و مشک، تر
بر عاريت شناس کف عطرساى را
در خود مبين به کبر که از بهر عکس کار
اينها بس است بهره تن خودنماى را
قرب مملوک نيست مگر دون و سفله را
اينجا مبين تو مردم والاگراى را
جايى که جاى بر سر شاهان مگس کند
نبود محل اوج پريدن هماى را
آنان که گفته اند طلاق عروس کون
کابين اين عروس دهند اين سراى را
اى تو سنى که همت عالى خطاب تست
بشکن به يک لگد فلک ديوپاى را
تاريکى زمانه چو روشن کند به مهر
صفوت چو نيست آدمى تيره راى را
بى زادن بلا چو نباشد، چه ساختند
کشت سراب اين فلک فتنه زاى را
روزى که مى رود مشمر، خسروا، زعمر
الا همان قدر که پرستى خداى را



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید