شماره ٤٦: زمانه حله نو بست روى صحرا را

غزلستان :: امير خسرو دهلوی :: غزليات - بخش اول

افزودن به مورد علاقه ها
زمانه حله نو بست روى صحرا را
کشيد دل به چمن لعبتان رعنا را
هواى گل ز خوشى ياد مى دهد، ليکن
چه سود چون تو فرامش نمى شوى ما را
ز سرو بستان چندين چه مى پرد بلبل
مگر نديد جوانان سرو بالا را
چو مى خورى به سرم نيز جرعه مى ريز
که مردمى نبود باده نوش تنها را
فروختم به يکى جرعه گنج عقل، آرى
شرابخواره نبيند کساد کالا را
نسيم باد صبا از براى جلوه باغ
کشيد بر رخ رنگين حرير ديبا را
زمين ز سبزه رنگين به چرخ مى ماند
به تار موى بياويخت جان اعدا را
ز فر مدح تو صد منت است بر خسرو
ضمير مدح سرا و زبان گويا را



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید