شماره ٦٣: بس بود اينکه سوى خود راه دهى نسيم را

غزلستان :: امير خسرو دهلوی :: غزليات - بخش اول

افزودن به مورد علاقه ها
بس بود اينکه سوى خود راه دهى نسيم را
چشم زد خسان مکن عارض همچو سيم را
ما و نسيم صبحدم بوى تو و هلاک جان
نيست اميد زيستن سوخته جحيم را
من به هواى يک سخن، تو همه تلخ بر زبان
چند نمک پراکنى اين جگر دو نيم را
تو چو بهشت در نهان، ما و دلى و سوزشى
دوزخى از کجا خورد مائده نعيم را
من نه به خود شدم چنين شهره کويها، ولى
شد رخ نيکوان بلا عقل و دل سليم را
شيفته رخ بتان باز کى آيد از سخن
مست به گوش کى کند کن مکن حکيم را
عشق چو مرد را برد موى کشان به ميکده
موى سفيد ننگرد پير سيه گليم را
چون به خم شراب در غرقه بماند چون منى
هم ز شراب غسل ده دردکش قديم را
قصه خسرو از درون گر به غزل برون دمد
دشنه سينه ها کند زمزمه نديم را



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید