شماره ١١١: زاد چون از صبح روشن آفتاب

غزلستان :: امير خسرو دهلوی :: غزليات - بخش اول

افزودن به مورد علاقه ها
زاد چون از صبح روشن آفتاب
ساقى خورشيد رو در ده شراب
لعل ندهى آن عرق در ده که چون
گل برآرد هم گل ست و هم گلاب
خرم آن کو غرق مى باشد مدام
چون خيال دوست در مى هاى ناب
عاشقى با پارسايى هم خوش است
همچنان کافتاد ميان باده آب
هست ما را نازنينى مى پرست
کو گهم بريان کند گاهى کباب
نيم شب کامد مرا بيدار کرد
من همان دولت همى ديدم به خواب
بيخودى زد راهم از نى تا به صبح
خانه خالى بود و او مست و خراب
آخر شب صبح را کردم غلط
زانکه هم رويش بد و هم ماهتاب
زلف بر کف شب همى پنداشتم
کز بناگوشش برآمد آفتاب
خاست از خواب و شرابم داد و گفت
نوش کن بر پادشاه کامياب
شاه قطب الدين، کليد هفت ملک
کز درش دارد جهانى فتح باب



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید