شماره ٣٧٣: دلم برد و بوى وفايى نداشت

غزلستان :: امير خسرو دهلوی :: غزليات - بخش اول

افزودن به مورد علاقه ها
دلم برد و بوى وفايى نداشت
دلش راز غم آشنايى نداشت
تحمل بسى کرد گل در بهار
ولى پيش رويش بقايى نداشت
زهى جان به جانان سپرده، دريغ
که در خورد همت صلايى نداشت
صبورى برون شد ضرورى ز من
که در سينه تنگ جايى نداشت
کنون شيشه را بر طبيب آورم
که زاهد قبول دعايى نداشت
فلک عاشقى را چو بر من گماشت
جز اين در خزينه بلايى نداشت
چه بينم به بيهوده در باغ دهر؟
که هرگز نسيم وفايى نداشت
فراهم نشد ريش عشق کهن
که پيکان خوبان خطايى نداشت
به زنجير او، خسروا، دل مبند
که سلطان نظر بر گدايى نداشت



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید