شماره ٣٨٠: صد بلا افتاد و صد فتنه بخاست

غزلستان :: امير خسرو دهلوی :: غزليات - بخش اول

افزودن به مورد علاقه ها
صد بلا افتاد و صد فتنه بخاست
عاشق بيچاره را عبرت کجاست
دى دل ديوانه ما گم شده ست
بر درش آن خون که بينى آشناست
زلف پستش کارفرماى اجل
چشم مستش چاشنى گير بلاست
کافرا، محراب ابرو کج مکن
که به زارى چشم خلقى در دعاست
نرخ جانها سخت ارزان شد، بلى
عهد تست و روز بازار جفاست
با چنان بادى که خوبان داشتند
پيش تو از هيچ کس گردى نخاست
بيدلان را طعن رسوايى مزن
هيچ کس دانى که خود را بد نخواست
عاشق و رندست از تشويق تو
هر کجا گوشه نشين و پارساست
هر زمان گويى که حال دل بگوى
آن کسى را گوي، کو را دل بجاست
گفتى اندر سينه تنگ تو چيست؟
داغهاى دوستان بى وفاست
خسروا، مشغول ياران شو به زود
کز براى شب همه غم پيش ماست



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید