شماره ٣٩٠: زلف مشکينش که گويى را به چوگان يافته ست

غزلستان :: امير خسرو دهلوی :: غزليات - بخش اول

افزودن به مورد علاقه ها
زلف مشکينش که گويى را به چوگان يافته ست
گو به صحن ديده بازى کن که ميدان يافته ست
تا تو گوى چرخ بردى زان ز نخ چوگان چرخ
اى بسا بازى که آن گوى ز نخدان يافته ست
گرد بر گو در زنخدان گر دمى آرد خطت
مشک زلفت را که بر هر سو پريشان يافته ست
تشنه اى را با دهانت آشنايى ده که او
تا به لب چاه زنخ پر آب حيوان يافته ست
خنده تو يافته ست اندر دهان کان گهر
گوهر خود را خجل بيرون دهد کان يافته ست
در بناگوشت دلم گم شد، کسى حاضر نبود
جز خط و زلفت کسى احضار ايشان يافته ست
روز وصلم هست کوتاه و شب هجرم دراز
گر دم سرد جهان رسم زمستان يافته ست
شهسوارا را، گوى در ميدان زيبايى فگن
خاصه کاعظم باربک از شاه جولان يافته ست
هر گهر کان غير مدحت در دهان خسرو است
سنگ ريزه ست، آنکه اندر زير دندان يافته ست



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید