شماره ٤١٤: صبا مى جنبد و آن مست ما را خواب مى آيد

غزلستان :: امير خسرو دهلوی :: غزليات - بخش اول

افزودن به مورد علاقه ها
صبا مى جنبد و آن مست ما را خواب مى آيد
که از دمهاى سرد من جهان بيتاب مى آيد
ازان مهتاب جان افروز کان شب بود مهمانم
جهان تيره ست بر من چون شب مهتاب مى آيد
من اينجا زار مى سوزم به تاريکى و تنهايى
وه، اى همسايه غافل، ترا چون خواب مى آيد
غم ليلى جز از جان دست شستن مى نفرمايد
نه بيهوده ست کاندر چشم مجنون خواب مى آيد
گريبانم مگير، اى محتسب، چون مى پرستم من
کزين دامان تر بوى شراب ناب مى آيد
شبانگه بر سرم بگذشت و چشمش تر شد، اى قربان
چه بخت ست اين که رحمت در دل قصاب مى آيد
نبينى دامن، اى زاهد، نگويى تلخم، اى واعظ
که آن دردى کيش ديرينه در محراب مى آيد
خراميدن نگه کن آن بهشتى را که پندارى
ز جوى انگبين سيلى ست کز جلاب مى آيد
فرو پوشيد جانها را که آن بى مهر مى بيند
نگهداريد دلها را که آن قلاب مى آيد
همه ناز است و شوخى و کرشمه، خسروا، دل نه
که بهر کشتنت با اين همه اسباب مى آيد



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید