شماره ٤٢٦: نه از نقاش چين هرگز چنين صورتگرى آمد

غزلستان :: امير خسرو دهلوی :: غزليات - بخش اول

افزودن به مورد علاقه ها
نه از نقاش چين هرگز چنين صورتگرى آمد
نه اين ناز و کرشمه از بتان آزرى آمد
مکن ناز و مکش ما را مسلمانى ست اين آخر؟
اگر عاشق شدم جايي، چه کردم کافرى آمد
چو بيهوش خيالم ديد، شب مى گفت همسايه
که امشب باز آن ديوانه ما را پرى آمد
چه شد کام روز آب چشم من بى خواست مى آيد
دگرگون مى شود اين دل، مگر آن لشکرى آمد؟
ز خوبان داغها دارم برين دل، واى مسکينى
که با اين دشمنان دوست رويش داورى آمد
غلام عشق شو، خسرو، به زير تيغ گردن نه
حديث عقل را مشنو که کارش سرسرى آمد



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید