من از جور و جفاى دلبران ديوانه خواهم شد
ز خويش و آشنا از دست دل بيگانه خواهم شد
ز بس کافسانه خود با در و ديوار مى گويم
به رسوايى ميان مردمان افسانه خواهم شد
چو ديدم خال و خط آن پرى رو را به دل گفتم
گرفتار ار شوم در دام او، زين دانه خواهم شد
ملامت گو، به رسوايى مترسان هوشياران را
که من بى پا و سر در کوى او مستانه خواهم شد
به دل گفتم چرا بيوفا، گفتا برو، خسرو
گذر از من که من در خدمت جانانه خواهم شد