شماره ٤٤٦: بسند است آنکه زلف بناگوشت علم گيرد

غزلستان :: امير خسرو دهلوی :: غزليات - بخش اول

افزودن به مورد علاقه ها
بسند است آنکه زلف بناگوشت علم گيرد
مفرما عارض چون سيم را کز خط حشم گيرد
چو سبزه خويش را خط تو خواند جاى آن دارد
که گل از خنده بر خاک افتد و غنچه شکم گيرد
پس از ماهيت مى بينم، مه من کج مکن ابرو
گره مفگن به پيشانى که مه در غره کم گيرد
دلم سوى دهانت مى رود، چون در تو مى بينم
مگر مى خواهد از بيم فنا راه عدم گيرد؟
خيالت بيشتر مى بينم اندر ديده پر نم
اگر چه روى در آيينه ننمايد چو دم گيرد
ستم در عهد تو زان گونه خونين شد که هر ساعت
اجل بهر شفاعت آيد و دست ستم گيرد
مرا بر تخت وصلت ناخن پايى نگرددتر
اگر اطراف عالم سر به سر سيلاب غم گيرد
حديث ديده و دل چون نويسد سوى تو خسرو
که کاغذتر شود از گريه، آتش در قلم گيرد



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید