شماره ٤٥٢: به روى چون گلت هر گه که اين چشم ترم افتد

غزلستان :: امير خسرو دهلوی :: غزليات - بخش اول

افزودن به مورد علاقه ها
به روى چون گلت هر گه که اين چشم ترم افتد
همه شب تا سحر خار و خسک در بسترم افتد
مرا هم چشم من کشته است و هست اينها همه از من
که لعلى دم به دم زين ديده پر گوهرم افتد
ز گريه زير ديوار تو هم غمناک و هم شادم
غم آن کافتد و شادى آن کان بر سرم افتد
چه سوزى هر دمم، يکباره سوز و هم به بادم ده
که ترسم شعله افتد هر کجا خاکسترم افتد
چو نيلوفر کبودم شد رخ از کرب و محالست اين
که روزى تاب آن خورشيد بر نيلوفرم افتد
نگشتى نالش کس باورم و اکنون که غم ديدم
به تزوير ار کسى نالش کند هم باورم افتد
بدينسان، خسروا، چون زنده مانم، وه که گر روزى
نبينم ناگهش، سوداى روز ديگرم افتد



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید