شماره ٤٨١: چون بهر خراميدن بارم ز زمين خيزد

غزلستان :: امير خسرو دهلوی :: غزليات - بخش اول

افزودن به مورد علاقه ها
چون بهر خراميدن بارم ز زمين خيزد
بس دشنه که ياران را اندر دل و دين برخيزد
سر و قد نوخيزش بنشت مرا در دل
نه دل که به جان شيند سروى که چنين خيزد
شبها که کنم ناله بر ياد قدش، از من
قامت شنود مؤذن چون بانگ پسين خيزد
گويى که صبا دل را برداشت ز جاى خود
چون در تگ اسپ خود آن ماه ز زين خيزد
بس کز حسد چشمش بيمار شود نرگس
از شاخ عصا سازد، آنگه ز زمين خيزد
گر تيغ کشد بر من، من سر نکشم از وى
کز من همه مهر آيد، وز وى همه کين خيزد
ترسان گذرم سويش کز گوشه چشم او
با تير و کمان ناگه ترکى ز کمين خيزد
من سوخته عشقم، تو دم دميم اى دل
اين سوخته را آتش آخر هم ازين خيزد
گر لعل لبش يابد زان گونه گزد خسرو
کز کار بر آن خاتم صد نقش نگين خيزد



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید