شماره ٥٣٣: مرا با تو که شب بيداريى بود

غزلستان :: امير خسرو دهلوی :: غزليات - بخش اول

افزودن به مورد علاقه ها
مرا با تو که شب بيداريى بود
ز تو نازى و از من زاريى بود
نبد جاى دليرى در غم عشق
که بخت خفته را بيداريى بود
صبورى گر چه بس ديوانگى کرد
شبش با آشنايان ياريى بود
به شغل ديدنت خوش بود جانم
اگر چه خلق را بيکاريى بود
نظربازى مرادى داشت، با آنک
دل درمانده را دشواريى بود
جمالت آشتى داد، آنکه يک چند
ميان جان و تن بيزاريى بود
جز از خون دلم شربت نمى خورد
که چشمت را عجب بيماريى بود
فراوان گرم پرسى کرد، آن هم
ز آب ديده ام دلداريى بود
غنيمت داشت خسرو عزت خويش
که بخت خفته را بيداريى بود



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید