شماره ٥٦٦: مهى چون او به دست من نيفتد

غزلستان :: امير خسرو دهلوی :: غزليات - بخش اول

افزودن به مورد علاقه ها
مهى چون او به دست من نيفتد
وگر افتد، چنين روشن نيفتد
نمى دانم چه سر دارد، که تيغش
مرا خود هرگز از گردن نيفتد
ز بخت خود پريشانم که يک شب
سر زلفش به دست من نيفتد
نبيند کس دگر گل را شکفته
اگر بوى تو در گلشن نيفتد
تو ناوک مى زنى از غمزه و من
برو لرزان که بر دشمن نيفتد
مرو دامن کشان تا گرد غيرى
ز خاک ره بر آن دشمن نيفتد
چو خسرو از توام، اى چشم روشن
نظر بر هيچ سيمين تن نيفتد



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید