شماره ٥٩١: آن دوست که بود خصم جان شد

غزلستان :: امير خسرو دهلوی :: غزليات - بخش اول

افزودن به مورد علاقه ها
آن دوست که بود خصم جان شد
آن صبر که داشتم نهان شد
ما خود به حصور مرده بوديم
خاصه که فراق در ميان شد
افسوس که شاديى نديدم
وين عمر عزيز رايگان شد
اى دوست، نيافتيم کامى
دشمن به دروغ بدگمان شد
گفتم که اسير گردي، اى دل
ديدى که به عاقبت همان شد
دل بر دگرى نهم، وليکن
عاشق به ستم نمى توان شد
دى دلبر من سواره مى رفت
اشکم بدويد و همعنان شد
مطرب غزلى ز شوق بر خواند
خونابه ز چشم من روان شد
از گريه من رقيب بدخوى
با آن همه حسم مهربان شد
از بسکه علاج درد من کرد
بيچاره طبيب ناتوان شد
خسرو به کجا ببست راهى
گيرم همه خلق يک زبان شد



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید