شماره ٦١٣: جانم فداى قامتى کافاق را حيران کند

غزلستان :: امير خسرو دهلوی :: غزليات - بخش اول

افزودن به مورد علاقه ها
جانم فداى قامتى کافاق را حيران کند
از ناز چون گردد روان، رو در ميان جان کند
گر جور و گر رحمت کند من راضيم از جان و دل
بگذار خود کام مرا تا هر چه خواهد آن کند
جانا، بر آب چشم من خنده به رعناى مزن
هر قطره کز چشمم چکد، صد خانه را ويران کند
آن نيم جانى که از غمش مانده ست آن هم رفته دان
يک ره به زير هر دو لب گو خنده پنهان کند
من بر درش جان مى کنم در آرزوى يک نظر
با آنکه دشوار آيدش کار مرا آسان کند
بارى طبيب از بهر من زحمت چه مى بيند دگر؟
عيسى به جان آيد، اگر درد مرا درمان کند
اى آن که پندم مى دهى کز دل برون کن راز را
از ديده فرمانت کشم، گر دل مرا فرمان کند
بيهوده چندين بتا، خون در مسلمانى مکن
اسلام کى داند کسى کو غارت ايمان کند
گر خسروا، خون ريزدت پرسش مکن، گردن بنه
کز مصلحت نبود برون هر خون که آن سلطان کند



مشاهده برنامه در فروشگاه اپل




نظرات نوشته شده



نظر بدهید